|
شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:داستان باحال ,داستان بال 18 سال,18 سال به بالا , +18, :: 17:4 :: نويسنده : HAMID
مرد تازه به خانه رسیده بود وهنوز پیراهن از تن خارج نکرده بودکه با صدای جیغ و کوبیده شدن کت وشلوارش به صورت اش هاج و واج همسرش را نگاه میکرد که با گریه میگفت:این چیه؟ها نا مرداین چیه؟ یه تار موی بلوند بلند روی کت تو بود!من همیشه میدونستم که تو یه زن مو بلند بلوند رو به من ترجیح میدی! به هر قائله اون روز گذشت روز بعد … مرد تازه به خانه رسیده بود و هنوز پیراهن از تن خارج نکرده بودکه با صدای جیغ و کوبیده شدن کت و شلوارش به صورت اش هاج و واج همسرش رانگاه میکردکه با گریه میگفت:این چیه؟ها نا مرد! این چیه ؟ یه تار موی مشکی بلند ! روی کت تو بود ! من همیشه میدونستم که تو یه زن مو بلند و مشکی رو به من ترجیح میدی ! آن روز هم به هر قائله گذشت و روز بعد … مرد پیش از بازگشت به خانه ، به خشکشویی محل رفت با پرداخت انعام اضافه دستور داد کت ش را به خوبی پرس بزنند و حتی بخار بدهند و مجدد برس بزنند و به او اطمینان دهند که حتی یک سبیل مرد هم روی کت او نیست! سپس عازم خانه شد . مرد تازه به خانه رسیده بود و به آرامی و اطمینان با لبخند پیروزمندانه پیراهن از تن خارج میکرد که با صدای جیغ و کوبیده شدن کت و شلوارش به صورت اش هاج و واج همسرش را نگاه میکرد که با گریه میگفت :بی صفت پست ! هرزه نامرد ! این یعنی چی ؟! من هیچوقت فکرش رو هم نمیکردم که تو یه زن کچل رو به من ترجیح بدی ![]() ![]() ![]() مسابقه وبلاگ برتر ماه ![]()
شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:داستان باحال ,داستان بال 18 سال,18 سال به بالا , +18, :: 16:58 :: نويسنده : HAMID
یه روز تو پیاده رو داشتم می رفتم ،از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس،کارت های رنگی قشنگی دستشه ولی این کارت ها رو به هر کسی نمیده ! به خانم ها که اصلاً نمی داد و تحویلشون نمی گرفت،در مورد اقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد و معلوم بود فقط به کسانی کارت میداد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند ، احساس کردم فکر میکنه هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی خیلی خوشگل و گرون قیمت رو نداره.لابد فقط به ادم های با کلاس و شیک پوش وبا شخصیت میده بدجوری کنجکاو بودم بدونم اون کارت ها چی هستن !با خودم گفتم یعنی نظر این کارت پخش کن خوش تیپ و با کلاس راجع به من چیه؟ منو تائید می کنه؟کفش هامو با پشت شلوارم پاک کردم تامختصر گرد و خاکی که روش نشسته بود پاک بشه و برق بزنه!شکمو دادم تو و در عین حال سعی کردم خودم رو جوری نشون بدم که انگار واسم مهم نیست!دل تو دلم نبود!یعنی به من هم از این کاغذهای خوشگل میده همین طور که سعی می کردم با بی تفاوتی از کنارش رد بشم با لبخندی بهم نگاه کرد و یک کاغذ رنگی طرفم گرفت و گفت:اقای محترم بفرمایید ! قند تو دلم اب شد ! با لبخندی ظاهری و با حالتی که نشون بدم اصلا برام مهم نیست بهش گفتم : می گیرمش ولی الان وقت خوندنش رو ندارم ! چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اون قدر هول بودم که داشتم با سر می رفتم توی کیک!وایستادم و با ذوق تمام به کاغذ نگاه کردم ،فکر می کنید رو کاغذ چی نوشته بود . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . دیگر نگران طاسی سرخود نباشید! پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریکا !! ![]() ![]() ![]() مسابقه وبلاگ برتر ماه ![]()
شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:داستان باحال ,داستان بال 18 سال,18 سال به بالا , +18, :: 16:53 :: نويسنده : HAMID
داستان عاشقانه مرد و همسرش باز تو در کنارم هستى و می دونى چى میخوام بگم ؟ زن در
حالى که لبخندى بر لب داشت گفت:چى می خواى بگى عزیزم ؟
مرد گفت : فکر میکنم و اعتقاد دارم که وجود تو باعث ایجاد این همه بدبختی برای من شده ! ![]() ![]() ![]() مسابقه وبلاگ برتر ماه ![]()
جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:داستان باحال ,داستان بال 18 سال,18 سال به بالا , +18, :: 11:15 :: نويسنده : HAMID
خانومی برای درمان مشکل بچه دار نشدن خود به پزشک مراجعه کرد. پس از معاینات و آزمایش های مربوطه، پزشک نظر داد که متاسفانه مشکل از مرد میباشد و تنها راه حل ![]() ![]() ![]() مسابقه وبلاگ برتر ماه ![]() ![]() |